دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1021630
تعداد نوشته ها : 4306
تعداد نظرات : 4
 روايت 91
-----------کد لوگوي ما--------- ----- ------
----
Rss
طراح قالب

در اين مقاله كوشش مي كنيم ابتدا مفهوم انسان ازديدگاه امام را طرح نموده و آنگاه، به اجمال ، برخي جلوه ها و حقوق انسان را در انديشه هاي وي جستجو خواهيم كرد. مفهوم انسان، هرچند كه يك امر تعبيري است، اما اساس هر فلسفه سياسي و اجتماعي قابل اعتنايي است. بنا بر اين ، تحليل مفهوم انسان درانديشه امام خميني(ره) شايد نقطه عزيمت مناسبي براي درك و توضيح ديدگاههاي اجتماعي/سياسي و حقوقي اين فقيه- فيلسوف معاصر و بنيانگذار بوده باشد. انسان همان موجود راست قامتي است كه در همه جاي جهان و در همه تاريخ وجود داشته است ودارد. و، از اين رو، بسياري آن را چونان امري بديهي و سهل التعريف مي دانند. اما همين موجود، آنگاه كه از ادبيات عاميانه عبور نموده ودر معرض ارزيابي علمي و فلسفي مي نشيند، باب بسياري از مسائل و پرسش ها را باز مي كند كه پاسخ به آن ها هرگز آسان نبوده و نيست. تاريخ انديشه نشان مي دهدكه توسعه علم و فلسفه بيش از آنكه انسان «ناشناخته» را بشناساند، به وارونه آن گام برداشته و «آشنا» را هرچه بيشتر در «ناآشنا» تحليل برده است. نشانگرهاي علوم انساني قادر به آشكار سازي ماهيت انسان، حداقل همانند ديگرپديده هاي هستي، نيست. بدين سان، درعين حال كه بنياد هر نظام انديشگي در باب انسان و حقوق او بر شناخت انسان استوار است، اما هرگونه تلاش براي شناسائي او صرفاً بر مجموعه مفاهيمي مبتني است كه، بيش از آنكه قابل «توضيح عيني» بتواند باشد، بويژه بر «ارزش» هاي هر نظام دانايي معيّن /متعيّن اتكاء و از همان ارزش ها تغذيه و جاري مي شود. به تعبير ديگر ، در هر «مفهوم» از انسان، به رغم ميل به تعميم و جهان شمولي، نوعي نفوذ معنا و نوعي از تزريق ارزش هاي فرهنگي/تمدني مشخّص نهفته است كه مختصات هندسي «انسان مطلوب» آن تمدن را عيان مي سازد. مفهوم انسان در انديشه امام خميني نيز البته از اين قاعده بيرون نيست. در اين مقاله كوشش مي كنيم ابتدا مفهوم انسان ازديدگاه امام را طرح نموده و آنگاه، به اجمال ، برخي جلوه ها و حقوق انسان را در انديشه هاي وي جستجو خواهيم كرد. ●مفهوم انسان؛ اشاره كرديم كه هر مفهوم از انسان تابعي از نظام ارزشي است كه درون مفهوم نفوذ داده شده است. اين نكته راهنماي مطمئني است تا نسبت «مفهوم انسان» با آنچنان نظام ارزشي را جستجو كنيم كه امام خميني در درون آن ارزش ها، نظام دانايي و عمل خود را سامان داده است؛ نوعي از ارزش زندگي ، يا ارزش نوعي از زندگي. دو واژه انسان و اسلام يا اسلاميت و انسانيت در انديشه امام اغلب كنارهم و به صورت عطف يكي بر ديگري به كار رفته است. تعابيري هم عرض چون « حفظ جهات انسانيت وجهات اسلاميت يا ...حفظ اين جهات انساني و اسلامي» در بيانات امام فراوان ديده مي شود. امام در جائي با ايجاد پيوند بين اين دو مفهوم مي افزايد؛ «بايد با نظم و ترتيب و انسانيت و اسلاميت رفتار كنيد و به دنيا بفهمانيد كه شما ملت مسلم به حقايق اسلام آگاهيد و به دستورات اسلام پايبند هستيد». «به تمام اعضاي كميته ها و زندانبان ها حكم مي كنم كه با زندانيان هر كه باشد، بطور انسانيت و اسلاميت رفتار كنند و از آزار و مضيقه و رفتار خشن و گفتار ناهنجار خودداري كنند كه در اسلام و حكومت عدل اسلامي اين امور ممنوع و محكوم است. كرارا گفتم و باز تكرار مي كنم، كسي حق ندارد به منزل مردم حمله كند و وارد منزل آنان شود و اگر اطلاع پيدا شد كه مجرمي در منزلي است مراقبت از فرار او كنند و به مقامات مسئول اطلاع دهند كه با موازين او را دستگير نمايند. علاقه مندان به نهضت بايد از اينگونه اعمال اجتناب كنند. مردم بايد روي موازين شرعيه عمل كنند». اشارات فوق نشان مي دهد كه امام از يك سوي بر درك اسلامي از مفهوم انسان نظر دارد و از سوي ديگر مقصد اصلي اسلام را انسانيت معرفي مي كند. در مقدمه اي بر تفسير سوره حمد آمده است؛ «به طور كلي معني تفسير كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد، و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف، كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيت است، بايد مفسر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتدا به عالم غيب و حيث راه نمايي به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتي مقصد از نزول را بما فهماند مفسر است، نه سبب نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است». «انسان كامل» در انديشه امام همان انسان اسلام كامل است كه الگوي كاملش پيامبر اسلام(ص)، علي (ع) و امام عصر(عج) است . يك انسان كامل ، يك انسان اسلامي است. در عين حال،هدف اصلي اسلام همان انسان سازي است؛«و قرآن كريم كه در راس همه مكاتب و تمام كتب است، حتي ساير كتب الهيه، آمده است كه انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل كند. تمام دعوت انبيا هم حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوت ها هم براي همين معناست كه انسان را انسان كند، انسان بالقوه را انسان بالفعل كند». به نظر امام، بشر غير از انسان و انسانيت انسان است. و شايد بتوان گفت كه انسانيت بيشتر ناظر به بعد فرا مادي و فرا طبيعي انسان بوده باشد. « اسلام براي بشر آمده است، نه براي مسلمين و نه براي ايران ». اما، آنانكه از حقوق بشر سخن مي گويند،«اينها فقط اين حيوان يك سر و دو گوش رامي بينند و اين طبيعت و اين سطح طبيعت، نه عمق طبيعت، اين سطح طبيعت را مي بينند». «اين كه مي شناسيم همين موجود طبيعي است، اين انسانيت نيست، از علق مي آيد يك قدري بالاتر، يك قدري بالاتر، تا مي شود حيوان. اين حيوانيتش خيلي طولاني است، اين مقام حيوانيت خيلي طولاني است و انسان ممكن است تا آخر عمرش در همين حيوانيت متوقف شده باشد». انسانيت يعني آن راهي كه انبيا آمدند معرفي كنند آن راه را، مامورند براي اين كه آن راه را معرفي كنند.... سر دو راهي واقع شده ايم، يك راه، راه انسانيت است كه اين صراط است، صراط مستقيم يك سرش به طبيعت است، يك طرفش به الوهيت. راه مستقيم از علق شروع مي شود، منتها بعضي از آنها طبيعي است و آنجايي كه مهم است آنجايي است كه ارادي است. يك سرش طبيعت است و يك طرفش مقام الوهيت و انسان از طبيعت شروع مي كند تا اين كه برسد به آنجايي كه در وهم من و تو نمي آيد. ▪آشكار است كه اين نوع از تحليل در باره انسان ،البته تحليل سه وجهي/سه سطحي است؛ الف)از يك سوي به طرح آرماني از انسانيت مي پردازد؛آرماني كه غايت قصواي انسان بما هو انسان است. و، ب) از سوي ديگرشرايط امكان و محدوديت هاي وجودي و فطري انسان را توضيح مي دهد؛انسان به مثابه يك نوع ، با همه ويژگي هاي نوعي اش. ج)وبه عنوان گام سوم، تلاش در توضيح موانع و موجبات تاريخي ، سياسي و اجتماعي انسان جهت گذر از مشكلات، شكوفائي فطرت، و نزديك شدن به آرمان انسانيت. از ميان اضلاع اين مثلث انسان شناختي ، آنچه اكنون مورد توجه ما دراين مختصر است ، ارزيابي اجمالي مطلب دوم از ديدگاه امام خميني است.در زير به عناصر تحليلي اين امر مي پردازيم. ۱-۲- فطرت انسان؛ الف)ذات نوراني فطرت- امام خميني تعريف بسيار مثبت و خوش بينانه اي از فطرت انسان دارد؛«فطرت انساني كه يك فطرت نوراني است به حسب خلقت». «فطرت انساني چون معدن طلا و نقره خالص است». «و تفصيل اين اجمال آن كه چون فطرت انساني به دست قدرت جمال و جلال حق - جل و علا - تخمير شده، و از عالم طهارت و قدس نازل شده است، در اول فطرت خلقت نوراني و صيقلي است». در نظر امام، «انسان از اول اينطور نيست كه فاسد به دنيا آمده باشد از اول با فطرت خوب به دنيا آمده، با فطرت الهي به دنيا آمده، ((كل مولود يولد علي الفطره)) كه همان فطرت انسانيت، فطرت صراط مستقيم فطرت اسلام، فطرت توحيد است، اين تربيت هاست كه يا همين فطرت را شكوفا مي كنند و،يا جلوي شكوفائي فطرت را مي گيرند». اين اشارات تنها بدين معني است كه فطرت آدمي، از ذات خود ميل به شرارت ندارد و بلكه برعكس، تمايل ذاتي به خير نشان مي دهد.« فطرت انسان فطرت سعيد است». اما هرگز بدين معني نيست كه فطرت آدمي – آن گونه كه در فلسفه هاي ليبرال تصور مي شود- فطرتي خود بنياد است و در مقابل محرك هاي شرارت زاي بيرون و درون انسان تاب و توان مقاومت دارد. به عبارت ديگر ، فطرت آدمي بنا به خلقت نوراني خود ميل كلي به خير دارد.اما فعليت خير و يا، بالعكس،تغيير ميل از خير به شر برحسب تربيت ، تكرار و عادت، امري است كه آن را بايد در سيماي عمومي نظام هاي تعليم و تربيت و بنا براين ، نوع و جهت نظام هاي سياسي بايد جستجو كرد. شايد درست به همين دليل است كه امام خميني بر اولويت امر سياسي در تربيت و تعليم انسان تأكيد دارد.وي با تكيه بر اهميت آموزش مي افزايد؛ « اين افراد را‚ اين جوان ها از ابتدا خوبند‚ مربي ها ضايع كنند انسان را‚ والا اول بچه اي كه متولد مي شود ((كل مولود يولد علي الفطره)) به فطرت انسانيت و به فطرت خوب تولد پيدا مي كند بعدش مربي ها هستند كه اين را مي كشانند به فساد‚ محيط است كه اگر فاسد باشد اينها را مي كشد به فساد». ب)فطرت دليل جويي- با اين حال ، اين طور نيست كه فطرت انساني در برابر تعليم و تربيت( اعم از مدرسه و رسانه و...) كه خود منبعث از سياست كلي نظام هاي سياسي است كاملاً منفعل بوده باشد . اگر امام برچنين برداشتي مي رفت آنگاه مي بايست راه هرگونه رهايي از نظام هاي آموزش و پرورش، رسانه هاي ديداري و شنيداري، و تبعاً نظام هاي سياسي نامطلوب را براي هميشه مسدود مي ديد و اميد تدارك نظريه اي در باب انقلاب فرهنگي / اجتماعي و، در نتيجه، سياسي را نمي داشت. بلكه امام فطرت انساني را، حد اقل در قلمروهاي خاصي ، حساس ، فعال و تعيين كننده مي داند.به گونه اي كه هر سخن و عملي را به آساني نمي پذيرد و در صورت عدم تلائم با فطرت پس مي زند.بدين سان ، مي توان تصور نمود فطرت آدمي منطق و ساختار منطقي از پيش تعيين شده و به اصطلاح پيشا – اجتماعي دارد . اين ساخت فطري پيشين (a priori )بي آنكه تابع صرف ساختار ها و محرك هاي تربيتي ، اجتماعي و سياسي بوده باشد، تعاملي فعال با آنها دارد. و درصورت تغاير امر بيروني با فطرت پيشيني، لا جرم استنكاف نموده و امر بيروني را از هر جنس و رنگي باشند- اعم از فلسفي ، ديني ، سياسي و...- پس مي زند. به همين دليل است كه در انديشه امام نه تنها تبليغات و رسانه ها و نظام ها نبايد اموري متنافر با فطرت انسان را به فطرت انسان عرضه كنند ، بلكه حتي بيان و عرضه امور موافق با فطرت – مثل ديانت اسلام- با ابزار ها و شيوه هاي مغاير با فطرت انساني نيز آب در هاون كوبيدن است. قابل تصور است كه اگر امام امروز زنده بود يك جبهه جهاني ضد تروريسم را شكل داده بود. به هر حال ، امام در راستاي اين ديدگاه به تأكيد مي گويد؛ « فطرت انساني اينطور است كه مطلبي را همين طوري قبول نمي كند تا هر چه گفتند فورا قبول كند‚ اين طور نيست‚ بلكه اگر مطلبي به او تبليغ كردند يا مطلبي را گفتند‚ اين دليل مي خواهد كه به چه دليل شما يك همچو مطلبي را مثلا مي گوييد». «كسي كه يك مطلبي را همين طوري قبول كند‚ اين اصل از فطرت اسلامي‚ از فطرت انساني خارج است. فطرت انساني براي هر مطلبي كه واضح نيست دليل طلب مي كند‚ همينطوري قبول نمي كند». سخن امام منحصر در قول و تبليغ نيست بلكه حيطه عمل را هم شامل مي شود . به نظر او عمل صالح نيز عملي است كه با فطرت انسان سازگاراست. نمي گفت كه عملي و سياستي درست و صالح است ، هرچند كه با فطرت انساني مغايرت داشته باشد.«عمل صالح‚ عملي است كه با فطرت ابتدائي انسان سازگار باشد.اعمال صالحه آنهائي هست كه سازش داشته باشد با نفس انسان‚ نفس انسان سعادتمند خلق شده است‚ يعني استعداد سعادت در آن هست و فطرت انسان فطرت سعيد است». روشن است كه اين برداشت از معيار عمل صالح پيامد هاي سياسي – اجتماعي مهمي دارد. زيرا ، اگرهيچ عيار ي مطمئن تر از سازگاري يا ناسازگاري سياستگذاري هاي عمومي، در هر سطحي از جامعه و جهان، با فطرت اوليه انساني به مثابه ملاك صلاح و درستي هر عمل نيست؛ واگر بپذيريم سازگاري يا ناسازگاري با فطرت امري قابل پرسش و آزمون تجربي است؛ در اين صورت مبناي مهمي براي اتخاذ فطرت عمومي انسان ها به مثابه معيار نقد و داوري سياست ها و كاركرد ها بويژه در حوزه عمومي در سطح ملي و جهاني فراهم شده است. امام تعريف روشني از معيار عمل صالح و غير صالح دارد؛ «[عمل]صالح يعني سازش[با فطرت انسان]. عمل ناصالح آن است كه با فطرت انسان سازش نداشته باشد. اين اعمالي كه براي برادرهايتان انجام داديد، اين سازش دارد با آن فطرت.... كوشش كنيد كه عمل صالح باشد، سازگار باشد با طبيعت و فطرت ». ج) عشق فطري به آزادي- فطري بودن آزادي، يكي ديگر از مقومات مفهوم انسان در انديشه امام خميني است؛« انسان به حسب فطرت، عاشق آزادي است». و بدين لحاظ كه دين اسلام دين فطرت است، «اسلام ... يگانه مكتب استقلال و آزاديخواهي است». امام،با چنين تحليلي از فطرت و ديانت،مي افزايد؛ «ما هرگز نمي خواهيم ارزش هاي اسلامي را بر غرب تحميل كنيم‚ نه بر غرب و نه بر شرق‚ بر هيچ كس و هيچ جا اسلام تحميل نمي شود. اسلام با تحميل مخالف است‚ اسلام مكتب تحميل نيست‚ اسلام آزادي را به تمام ابعادش ترويج كرده است‚ ما فقط اسلام را ارائه مي كنيم‚ هر كس خواست مي پذيرد و هر كس نخواست نمي پذيرد.». با اين حال، مفهوم آزادي در انديشه امام هرگز همه قلمروهايي را كه امروز در غرب و با عنوان آزادي مطرح است ، شامل نمي شود.وي در جايي مي گويد؛«اسلام با آنچه خلاف عفت است مخالفت دارد». امام ، سپس، آزادي هاي مغاير عفت عمومي را آزادي از نوع غربي ناميده و وصيت مهمي در جهت اقدامات كنترل كننده اين نوع از آزادي هاي غربي دارد؛ « و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنراني ها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است و از آزادي هاي مخرب بايد جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسوول مي باشند». اشارات فوق نشان مي دهد كه رعايت عفت عمومي يكي از مرزهاي قاطع آزادي در انديشه امام است . بعلاوه ، حدّ قهري ديگري نيز بايد براي آزادي در نظر گرفت و آن همانا «آزادي ديگران» است.مطابق انديشه امام،«انسان به حسب فطرت، عاشق حريت و آزادي است كه هر چه بخواهد بكند، حتي اراده او نيز نافذ باشد، به طوري كه در مقابل سلطنت و قدرت او مدافع و مزاحمي نباشد. و معلوم است كه در اين عالم، همچو قدرت و نفوذ اراده يافت نشود، لااقل طبايع اين عالم تعصي دارند كه تحت اراده انسان باشند». درست به همين دليل است كه تحقق آزادي براي عموم نيازمند قانون و قانونمندي بوده، وبنا به تأكيد امام،نهادهايي چون « مطبوعات بايد هميشه در خدمت اسلام عزيز و مردم و كشور باشند و آزادي ها در حدود قوانين مقدس اسلام و قانون اساسي به بهترين وجه تامين شود و بي طرفي حفظ گردد». به هر حال «اصل آزادي مسلمين در راي به حاكم و تعيين سرنوشت خود» مهمترين اصلي است كه امام همواره مورد توجه و تأكيد قرار داده است. د) فطرت دوستي- دوستي نسبت به ديگران نيز يكي ديگر از ويژگي هاي فطرت انسان است. به نظر امام «فطرت انسان فطرت دوستي است ...دشمني يك فطرت ثانوي است كه انسان برايش پيدا مي شود. دوستي يك فطرت ابتدائي انسان است. بچه كوچكي كه متولد شده است رحمت و دوستي در او ظاهر است. كم كم باعث مي شود كه از آن طرف بيفتد يا اينكه قوت پيدا كند اين عمل صالحش». دوستي نه تنها در فطرت انسان نهفته و از ديدگاه امام امري فطري است، بلكه همچنين، امري كلامي/ الهياتي بوده و ريشه در خداشناسي امام دارد. به نظر امام، انسان اشرف موجودات آفرينش و، بنابراين، محبوب خدا است. و هرگونه دشمني با انسان به مثابه محبوب خداوند، لاجرم، به معناي دشمني با خدا خواهد بود.امام در جايي از كتاب «چهل حديث» ، بويژه با اشاره به مقام قرب مؤمنان واختفاء آنان در ميان عموم مردم، مي نويسند؛ «عزيزم، با بندگان خدا، كه مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلع به خلعت اسلام و ايمان اند، دوستي پيدا كن و محبت قلبي داشته باش. مبادا به محبوب حق دشمني داشته باشي كه حق تعالي دشمن دشمن محبوب خود است، و تو را از ساحت رحمت خود طرد مي كند. و بندگان خاص خدا در بين بندگان مخفي هستند، و معلوم نيست اين دشمني تو و هتك ستر و كشف عورت اين مومن برگشت به هتك ستر خدا نكند. مومنين اوليا حق اند. دوستي با آنها دوستي با حق است، و دشمني آنها دشمني با حق است. بترس از غضب حق و برحذر باش از خصومت شفعا روز جزا - ويل لمن شفعائه خصمائه- قدري تفكر كن در اين نتايج دنيويه و اخرويه اين معصيت». عبارت بالا معناي كلامي مهمي دارد؛ اولاً، احترام و دوستي با عموم انسان ها به مثابه بندگان محبوب خداوند لازم است و دشمني با تك تك انسان ها به معناي دشمني با محبوب خداوند و لاجرم خود خداوند تلقي شده است؛ ثانياً، قطع از نظر از حكم عمومي فوق مبني بر احترام و دوستي عموم نوع انسان، اهالي ديانت و بويژه مؤمنان قرب و جايگاه ويژه اي نزد خداوند دارند و هتك حرمت و خصومت آنان البته موجب خشم خداوند است؛ ثالثاً،اين گونه مؤمنان مقرب وبندگان خاص خدا چنان گمنام و در ميان مردم مخفي هستند كه شناسائي قطعي آنان امر دشواري است. بنا براين عقل و احتياط حكم مي كند از دشمني و خصومت با عموم انسان ها اجتناب نموده و، بالعكس، بر دوستي مردمان همت نمود. به نظر امام ، دوستي و محبت علاوه بر ريشه فطري و مباني كلامي ، پيامدها و نتايج اجتماعي مهمي نيز دارد؛ «با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستي و مودّت نمي توان دل مردم را به دست آورد، و آنها را از سركشي و طغيان بازداشت». برعكس، «بلكه ممكن است هتك حرمات مومنين و كشف عورات آنها انسان را منتهي به سوء عاقبت كند... وخداوند او را در همين عالم رسوا مي كند». ه)حبّ بقا- ميل به بقا وتنفر از مرگ ازفطرت آدمي است. انسان موجودي است كه مثل تمام موجودات ديگر جهان ميل به بقاء و توسعه و استمرار بقاي خود دارد. بر اساس انديشه امام خميني،«انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلي‚ حب بقا و حيات دارد (و) متنفر است از فنا و ممات». برخي متفكران مسلمان از اين ميل فطري آدمي حتي نتايج معادشناختي استنباط كرده اند.زيرا،« اين[ميل] متعلق است به بقاي مطلق و حيات دائمي سرمدي‚ يعني‚ بقايي كه در آن فنا نباشد و حياتي كه در آن زوال نباشد». اما، اين تنها يكي از نتايج اين فطرت است و مي توان يافته هاي اجتماعي /سياسي مهمي نيز از آن استنباط نمود. بخصوص با تكيه بر اين نكته كه حبّ بقا يك كشش عمومي است و البته هر كششي هم تابعي از علم و تشخيص افراد است. بنابراين، «چون در فطرت انسان اين حب[بقا] است و آن تنفر[از مرگ]، آنچه را كه تشخيص بقا در آن داد و آن عالمي را كه عالم حيات دانست، حب و عشق به آن پيدا مي كند». ملازمه بين حب بقاء و تشخيص مصاديق بقاء نشان مي دهد كه حب بقاء منحصر در معناي معناي آخرتي آن نبوده بلكه فطري نوع بشر اعم از معتقد يا نامعتقد به حيات اخروي است. درست به همين دليل است كه يك دنياگراي محض بقاي خود در اين دنيا را تمهيد مي كند و، بر عكس،آنانكه به جهاني فراتر از اين جهان مادي عقيده دارند، لاجرم تدارك ديگري ديده و نگاه دوگانه اي به اين دنياي كنوني داشته باشند؛ دنيا به مثابه «جهان زيست»، و دنيا به مثابه «مزرعه آخرت». با توجه به چنين تحليلي است كه فارغ از ماترياليسم يا مابعدالطبيعه، حب نفس و ميل به بقاء وجه مشترك دو نوع انسان مادي و الهي است. امام از اين زاويه ديد است كه با استناد به روايتي از امام صادق(ع) مي گويند؛ «نفس تو دوست ترين نفسهاست به تو...واگر بتواني بدي نكن به كسي كه دوست داري او را». و) كمال جويي- كمال جويي نيز جزوي از فطرت انسان است و البته تعين مصاديق آن به نوع ميزان آگاهي هر فرد از مفهوم كمال دارد. و بدين سان،شايد بتوان بخش عمده اي از مسائل انسان ها و مصائب اجتماعي را تابعي از فهم هاي متفاوت انسان ها و يا به تعبير امام، ناشي از «حجاب هايي [باشد] كه در ما هست.... و عذاب هايي كه به ما مي شود براي حجاب هايي است كه در ما هست». به نظر امام، «در فطرت انسان اين است كه هيچ وقت بس ندارد. فطرت اينطوري است ؛ اين فطرت انسان است‚ فطرت خداخواهي است‚ اين يكي از فطرت هايي است كه هر كس هرچه بيابد‚ آن گم شده خودش را نيافته‚ آن گم شده يك چيز ديگري است و لهذا آن كه دنبال قدرت مي رود‚ قدرت مطلق مي خواهد ‚ قدرت مطلق خداست». به هر حال ، حبّ بقاء و ميل به كمال طلبي جلوه هاي گوناگون دارد و محرك هاي متفاوتي را توليد مي كند . يكي از مهم ترين نتايج اين امر ، البته پيوند بقاء و قدرت يا ملازمه بين اين دو است. امام خميني در نامه اي به يكي از رهبران سياسي- ايدئولوژيك جهان معاصر به روشني اشاره مي كند كه؛ «انسان در فطرت خود هر كمالي را به طور مطلق مي خواهد و شما خوب مي دانيد كه انسان مي خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي كه ناقص است‚ دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست‚ فطرتا مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد.... پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است.... اصولا اشتياق به زندگي[بقاء] ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است». دراين عبارت از امام ، دو مطلب مهم لحاظ شده است؛ نخست آنكه، امام ميل فطري انسان به قدرت را امري بديهي و مفروض تلقي كرده است؛ ثانياً،از اين امر فطري و مفروض، استدلالي عقلي در جهت اثبات خدا ومعاد تدارك شده است. هرچند غرض اوليه امام همين مطلب دوم ، يعني استدلال در راستاي اثبات وجود خدا و جهان آخرت است، اما اين نكته هرگز به معناي نديدن بخش نخست مطلب نيست.سخن از قدرت طلبي فطري و متزايد انسان، همچنين به اين معنا نيز مي باشد كه انساني همواره در پي قدرت است .ولي سمت و سوي قدرت ممكن است نيل به خدا و اخلاق الهياتي باشد و البته ممكن است چنين هم نباشد. در صورت تحقق فرض دوم،آياآن گونه كه مكتب واقع گرايي سياسي مدرن مي انديشد،ممكن است زياده خواهي در قدرت را با قدرتي هم وزن آن تعديل و مهار كرد؟يا آنكه زندگي انساني در گردونه اي بي پايان از كشمكش ها و كژتابي ها قرار مي گيرد؟ امام درجاي ديگري تأكيد مي كند كه كمال جويي و مطلق خواهي، آنگاه كه از مسير الهياتي خود جدا شده و در زمين هموار نيازها و خواهش هاي غير اخلاقي قرار مي گيرد، به فزون خواهي در اموال و قدرت تبديل مي شود، ودر كوره رقابت ها و انحصار طلبي آدميان ، جامعه و جهان را به جهنمي از بهانه ها و منازعات بي پايان مي كشاند. «كمال مطلق آرزوي انسان است فطرت انسان ((فطرت الله التي فطر الناس عليها)) كه اين فطرت توحيد است فطرت كمال مطلق است تا آنجا نرسيد هي مي خواهيد‚ دنبال يك گمشده اي شما هستيد عوضي مي گيريد آن گمشده را‚ ماها همه عوضي مي گيريم. هر كس خيال مي كند اينكه آن چيزي كه ديگري دارد كاش مال من بود وقتي پيش ديگري مي رود مي گويد آن چيزي كه آن دارد كاش پيش من بود هر دوشان هم برسند به آن مطلب مي بينند نه، اين آن نبود... . هر چه زيادتر دست تان بيايد تزلزل زيادتر مي شود. انسان فطرتش اين طوري است. چون كمال مطلق را مي خواهد‚ عوضي گرفته است وقتي كه اينجا را گرفت مي بينند اين نيست‚ يك چيز زيادتري مي خواهد. ... و اگر همه دنيا را به شما بدهند آشوب زيادتر خواهد شد‚ تزلزل زياد مي شود آني كه انسان را از تزلزل بيرون مي آورد آن ذكر خداست‚ ياد خداست كه تزلزل ريخته مي شوند‚ اطمينان پيدا مي شود. اين اتخاذ ديدگاه نسبت به ذات انسان ، البته چشم انداز تحليلي معيني در باب زندگي انسان مي گشايد.و آن اينكه فطرت آدمي در صورت گسست از بنياد الهياتي / اخلاقي خود قادر به تنظيم زندگي مسالمت آميز و توأم با صلح پايدار در جهان نيست. به سخن ديگر، ذات انساني به گونه اي است كه بدون فرض نوعي مابعد الطبيعه/متافيزيك قادر به تأسيس اخلاق و زندگي اخلاقي / اجتماعي نمي باشد. زيرا، اگر بپذيريم كه فطرت حبّ حيات/بقاء وميل به كمال قدرت در انسان سرشته است ، لاجرم بايد اين دو راهي تحليلي را براي چنين انساني تصورنمود؛ ۱)سوق دادن اين گرايش فطري آدمي به سمت امر اخلاقي كه با نوعي متافيزيك و به تعبير امام «الهيات و توحيد»تلازم دارد. ۲ ) رها شدن اين گرايش ذاتي در جاده تعلقات مادي پايان ناپذير كه سرانجامي جز تزلزل در فرد و اجتماع ندارد. ليكن، انسان از آن حيث كه وجود مدني دارد و به اين دليل كه تأسيس مدينه وتحقق اجتماع بي فرض نظم و نظم بدون قانون و قانون بدون اخلاق و اخلاق بدون مابعد الطبيعه ممكن نيست ، ناگزير فرض خداوند و اعتقاد به مابعد الطبيعه شرط ناگزير آرامش در فرد و قرار در اجتماع است. به تعبير امام،« آني كه انسان[و جامعه] را از تزلزل بيرون مي آورد آن ذكر خداست‚ ياد خداست كه تزلزل ريخته مي شوند‚ اطمينان پيدا مي شود». در زير به برخي نتايج انسان شناسي امام در باب حقوق انسان اشاره مي كنيم. ۳- برخي نتايج اشاره كرديم كه انسان در انديشه امام وجودي مدني دارد و براي حفظ و توسعه حيات و بقاء و قدرتش نيازمند تشكيل و عضويت در اجتماع /اجتماعات است. به رغم فطرت نوراني و كشش عمومي به خيرات ، اخلاق و نوع دوستي ، گرايش هاي ديگري هم دارد كه در صورت گسست از اخلاق و الهيات منبع توليدات فكري/رفتاري مخرب حيات نيز تواند بود. درست به همين دليل است كه امام از چيزي به نام «ملكه» و ضرورت «مراعات عمل» در پيوند با اخلاق ديانتي سخن مي گويد. و از همين جا است كه، بر خلاف انديشه هاي جديد غرب ،حقوق و تكاليف انسان در انديشه امام با مفهوم ما بعد الطبيعه، ديانت و توحيد گره مي خورد. به نظر امام، مراقبت در عمل براي انسان از آن رو اهميت دارد كه هر عملي آنگاه كه در چرخه تكرار قرار گيرد مولد ملكه اي در نفس انساني مي شود. بنا براين، هرعمل اخلاقي مقدمه اي بر ملكه اخلاقي در نفس انساني شده و، برعكس،هر عمل غير اخلاقي نيز مقدمه اي بر ملكه رذيلت مي گردد. «ما هر كاري كه انجام بدهيم‚ چه كار خوب و چه كار بد‚ همان را خواهيم ديد... خود عملي كه انجام مي دهيم در آنجا متحقق مي شود ملكات انسان‚ يكي هست كه ملكه خوب دارد و يكي هست كه ملكه زشت دارد .... در نفس انسان ملكه است‚ ملكه خيانت‚ طبيعتش طبيعت خائن است...‚ همه چيز در انسان به طور استعداد هست يعني تحقق باز ندارد‚ اما قابل است. قابل است كه ملكات صالحه پيدا كند و قابل است كه ملكات رذيله‚ اگر سعي كرد در آن طرف ملكات رذيله كم كم اينها تحقق پيدا مي كنند و باطن ذات انسان يك موجود رذل مي شود». استدلال فوق بدين معنا است كه«باطن ذات انسان محفوف است به چيزهايي كه تمام هدايت ها و انحرافات از آن سرچشمه گيرد». اما امام همچنين عقيده دارد كه بسط ملكات مولد رفتار نيك تنها از اخلاقيات مبتني بر توحيد و ديانت ناشي مي شود. زيرا در غياب چنين مبنايي ، انسان حتي اگر از مفهوم طبع پسندي چون «عدالت» هم سخن بگويد، البته آن را در منافع مادي و خواست نفساني خود تحليل مي برد . و بدين سان مفاهيم بزرگ جهاني ابزار دست قدرت طلبان مي شود. امام از همين زاويه است كه بر تلاش هاي مبتني بر شعار حقوق بشر توسط قدرت هاي استعماري جهان مشكوك است؛« آنها با اسم صلح دوستي‚ جنگ افروز اول جهانند‚ آنها با اسم حقوق بشر‚ بالاترين كساني هستند كه حقوق بشر را پايمال مي كنند آنها در عين ادعاي خيرخواهي‚ آنچه را براي ديگران مي خواهند جز شر نيست‚ براي خودشان هر چه هست مي خواهند و ديگران را پايمال مي كنند». امام با تعميم اين وضعيت بر اكثر جوامع و انسان ها،مي گويد؛«اين براي همان است كه باطن ذات انسان تهذيب نشده كه عدل را براي عدل بخواهد‚ نه براي خود. و ما اگر عدل هم بخواهيم‚ براي خودمان مي خواهيم خودمان را نبايد بازي بدهيم. ما هر چي مي خواهيم براي خودمان مي خواهيم. ما عدل را براي عدلش دوست نداريم‚ اگر اين عدل براي ما جاري بشود و خلاف ما باشد دشمن با آن عدل هستيم. اگر يك ظلمي به نفع ما باشد دوست آن ظلم هستيم. همه اينها ريشه اش در خود انسان است‚ اگر اين ريشه كنده بشود و لااقل تضعيف بشود‚ كارها حل مي شود‚ همه با هم دوست مي شوند‚ ايراد به هم نمي گيرند‚ كمك هم مي كنند... و اگر آن ريشه فاسد در قلب انسان باشد صد در صد هم[چيزي را مصداق] عدل بداند مي گويد اين درست نيست. آن ريشه فاسد منحرف مي كند انسان را». به نظر امام ،ريشه شكل گيري اين نوع از ملكات در انسان همان عدم توجه در رعايت اعمال است كه به تدريج باعث ظهور چنين كشش هاي قدرتمند و مخرب فرد و جامعه مي شود. زيرا، «كسي كه حب نفس و خودخواهي ملكه و شاكله نفس اوست...‚ غايت مقصد و نهايت مطلوب او رسيدن به ملايمات نفسانيه است و محرك و داعي او در اعمال همين غايت است». امام با استناد به روايتي از امام باقر (ع) مي نويسد؛«مراعات عمل سخت تر است از عمل». و اين بدن مفهوم است كه حتي عمل نيك و اخلاقي نيز ممكن است در گردونه اي قرار بگيرد كه پيش درآمدي بر نتايج سوء و غير اخلاقي بوده و بدان منتهي گردد. چنين مي نمايد كه امام خميني به اعتبار تحليلي كه از فطرت انساني دارد، چنين مي انديشد كه مراعات عمل و پرهيز از شرايط امكان ظهور «مفسدات» براي بسياري از انسان ها و جوامع دشوار است. بنابراين ، از يك سوي لازم است كه همواره كاستي هاي اخلاقي ناشي از تعارضات منافع انساني/انسان ها درجامعه فاضله جبران شود و از سوي ديگر جوامع و انسان هاي فاضله بايد آمادگي دفاعي لازم را در برابر هجوم هاي احتمالي افراد و جوامع غير فاضله كسب كنند. انديشه امام در اين باره بر يك تحليل دو سويه استوار است؛ اولاً،«نوع انسان در دنيا با معاونت و معاضدت بعضي با بعضي زندگاني راحت مي تواند بكند‚ زندگاني انفرادي براي هيچ كس ميسور نيست‚ مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شده به حيوانات وحشي ملحق گردد‚ و زندگاني اجتماعي چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يكديگر مي چرخد‚ كه اگر خداي نخواسته اعتماد از بني الانسان برداشته شود‚ ممكن نيست بتوانند با راحتي زندگاني كنند‚ و پايه بزرگ اعتماد بر امانت و ترك خيانت گذاشته شده است». بنا براين ، زندگي اخلاقي هر انسان و جامعه اي لزوماً بر زندگي اخلاقي ديگري/ديگران و اعتماد متقابل بر امانت و ترك خيانت استوار است. ثانياً،«انسان تا در عالم ماده و طبيعت واقع است‚ به واسطه تضاد و تصادمي كه در اين عالم است و به واسطه قوه قبول و انفعال و تاثري كه در طبيعت او است‚ دائما در نضج و تحليل است كه اگر بدل ما يتحلل به او نرسد‚ به زودي مفسدات داخلي او را فاني و نابود مي كنند‚ و همين طور تا در عالم دنيا و تصادم واقع است‚ از براي او دشمنها و مفسداتي هست كه اگر از آنها جلوگير نشود‚ انسان را به زودي زائل و فاني كنند.…و همين طور كه از براي شخص و فرد حيوان و انسان‚ مفسدات و موذيات خارجي و داخلي هست‚ از براي نظام عائله انساني و نظام جمعيت و مدينه فاضله انسانيه‚ مفسدات و مخلاتي است كه اگر ذب و دفع از آنها نشود به زودي نظام عائله و نظام مدينه فاضله به هم مي خورد و به اسرع اوقات‚ عالم مدنيت رو به زوال و اضمحلال مي گذارد... .از اين جهت‚ عنايت ازليه الهيه و رحمت كامله رحمانيه اقتضا نمود كه در حيوان مطلقا و در انسان بالخصوص‚ اين قوه شريفه غضبيه را قرار دهد كه حيوان و انسان - بما هو حيوان - دفع موذيات خارجي و داخلي فردي خود كند و انسان‚ بالخصوص‚ دفع و رفع مفسدات و مخلات نظام عايله و نظام جامعه و مدينه فاضله نمايد. تحليل بالا نشان مي دهد كه امام با توجه به تفسيري الهياتي كه از فطرت، اخلاق و حقوق انساني دارد، جامعه اخلاقي و فاضله را جامعه اي فارغ از جنگ و تهاجم تلقي كرده و قوه غضبيه درفطرت انسان را ،صرفاً، ابزاري براي دفاع از چنين جامعه اخلاقي – و نه هجوم به ديگر انسان ها – تعريف مي كند. در اين برداشت عمومي از ذات انسان ، انسان ها گرگ يكديگر نيستند بلكه اين تنها انسانها/جوامع غير اخلاقي است كه گرگ يكديگر و نيز مزاحم انسان و جامعه فاضله هستند . امام چنين تفسيري از ماهيت انسان اخلاقي /فطري را به ديانت اسلام نيز، به مثابه اكمل اديان فطري، سرايت مي دهد مي گويد؛«اسلام را به اين زودي نمي شود شناخت‚ اسلام را با دو تا جنگ نمي شود (شناخت)‚ اسلام جنگ نيست‚ جنگ به اسلام مربوط نيست. مكتب اسلام... را من و و نمي شناسيم‚ چنانچه انسان را نمي شناسيم. اين كه مي شناسيم همين موجود طبيعي است‚ اين انسانيت نيست ». والله اعلم. داود فيرحي خبرگزاري فارس


دسته ها :
X